۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

جخ امروز از مادر نزاده‌ام...


جخ امروز

از مادر نزاده‌ام

نه


عمر ِ جهان بر من گذشته است.



نزديک‌ترين خاطره‌ام خاطره‌ی قرن‌هاست.
بارها به خون ِمان کشيدند
به ياد آر،
و تنها دست‌آورد ِ کشتار
نان‌پاره‌ی بي‌قاتق ِ سفره‌ی بي‌برکت ِ ما بود.



اعراب فريب‌ام دادند
بُرج ِ موريانه را به دستان ِ پُرپينه‌ی خويش بر ايشان در گشودم،
مرا و همه‌گان را بر نطع ِ سياه نشاندند و
گردن زدند.


نماز گزاردم و قتل ِ عام شدم

که رافضي‌ام دانستند.

نماز گزاردم و قتل ِ عام شدم

که قِرمَطي‌ام دانستند.


آن‌گاه قرار نهادند که ما و برادران ِمان يک‌ديگررابکشيم و
اين
کوتاه‌ترين طريق ِ وصول ِ به بهشت بود!



به ياد آر
که تنها دست‌آورد ِ کشتار
جُل‌پاره‌ی بي‌قدر ِ عورت ِ ما بود.



خوش‌بيني‌ برادرت تُرکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهت ِ من چنگيزيان را آواز داد
تو را و همه‌گان را گردن زدند.
يوغ ِ ورزاو بر گردن ِمان نهادند.
گاوآهن بر ما بستند
بر گُرده‌مان نشستند
و گورستاني چندان بي‌مرز شيار کردند

که بازمانده‌گان را

هنوز از چشم

خونابه روان است.



کوچ ِ غريب را به ياد آر
از غُربتي به غُربت ِ ديگر،

تا جُست‌وجوی ايمان

تنها فضيلت ِ ما باشد.


به ياد آر:
تاريخ ِ ما بي‌قراری بود
نه باوری
نه وطني.







نه،

جخ امروز

از مادر

نزاده‌ام.



۱۳۶۳